«گیل ها پرچم داران ایران»
درست زمانی که بیگانگان مقدونیایی خاک ایران را در می نوردیدند این گیلان بود که پایمردی کرد و زمانی که سپاهیان فاتح اسکندر به خیال تصرف گیلان لشکر کشاندند نا امید بازگشتند. گیل ها بودند که در زمان حکام سلوکی نیز حکومتی خودمختار داشتند.
گیل ها بودند که درفش ایران را پاس داشتند...
زمانی که ایران محل تاخت و تاز عرب ها شده بود این گیلان بود که مقاومت کرد و اجازه نداد هیچ عربی پای خود را به گیلان گذارد. پس از نبرد قادسیه و نهاوند و شکست ایرانیان این سردار دیلمی گیلان بود که در برابر سپاهیان فاتح عرب سینه سپر کرد. موتا سردار دیلمی بود که از گیلان لشکر کشانده و فرماندهان ری و آذربایجان را به نبردی دیگر با عرب ها ترغیب کرد. در هنگامه نبرد نیز با وجود فرار سپاهیان ری و آذربایجان این سپاهیان گیل بودند که پایمردی کرده و حتی با وجود کشته شدند موتا در این جنگ تا مدتی به جنگ و گریز به اعراب پرداختند. این گیلان بود که تا 300 سال به زور شمشیر عرب مسلمان نشد و خود با شناخت به اسلام تشیع گروید. گیل هایی که نگذاشتند نام ایران فراموش و پرچم ایران بر زمین بیفتد. این برادران بویه دیلمی بودند که دست ایران را از عرب و ترک کوتاه کرد. زمانی که امور ایران به دست عرب ها و ترکان افتاده بود این گیل و دیلم بود که بغداد را فتح کرد، خلفای عباسی را گماشته خود کرد، تشیع و شیعه علوی را رسمیت داد و نام ایران را زنده کرد. چه بسا اگر آل بویه ظهور نمیکرد نامی از ایران باقی نمی ماند و در نام های ترک و عرب محو میشد.
بهترین الگوی غیرت و دلاوری گیل ها زمانی بود که در دوره ی آل بویه نخستین بار گروهی از روس ها به مناطق مسلمان نشین اران تاختند. در این نبرد سه گروه از مدافعین ترک و کرد و گیل حضور داشتند. در این نبرد نخستین برخورد با روس ها بود با توجه به برتری جنگاوران روس در نفرات و قوای بدنی ترک و کرد ها فرار کرده و دیلمی ها که تنها 600 تن بودند در میدان جنگ ماندند و حاضر به فرار و عقب نشینی نشدند. با همین مقاومت جانانه گیل و دیلم بود که توان پیشروی های دیگر از روس ها گرفته شد. در این پیکار تمامی 600 گیل کشته می شوند و حماسه ای جانانه از دفاع را به جا میگذارند. غیرت همین است...
گیل بود که پرچم ایران را برافراشت....
غیرت یعنی شکست سنگین مغول
غیرت یعنی بریدن گوش های قتلغشا (فرمانده اولجایتوخان) و قتل عام سپاهیان قتلغشا مغول.
در سال 706 هجری اولجایتو که قصد مطیع کردن گیلان را داشت قتلغشا را با قشونی بی شمار از راه گذرگاه ماسوله روانه ی گیلان ساخت. سپاه مهاجم پس از تصرف فومن و گسکر در قتل گاه رکابزن فرمانروای تولم گرفتار شدند. بدین صورت که رکابزن وانمود به تسلیم شدن کرده و با همین ترفند به قصد قتلغشا و مغولان روانه شد که با کشتاری عظیم از مغولان قتلغشا را نیز به هلاکت رساند، گوش هاش را بریده و گوشواره هایش را به غنیمت برد. در این هنگام گیلانیان که جاده ها را به وسیله تنه بریده درختان بند آورده بودند کشتار وسیعی از مغولان کردند و قسمت اعظمی از فراریان مغول که راهی جز جنگل برای گریز نداشتند در اعماق گل و لای باطلاق ها جان خود را از دست دادند. در کجای ایران چنین شکست خفت باری به مغولان وارد شد؟ مغولانی که تا کرانه های اروپا، مغرورانه و فاتحانه پیش تاخته بودند از کدام قوم چنین شکستی را متحمل شدند؟
قوم گیل بود که درفش ایران را برافراشت...
غیرت یعنی نبرد پیله داربُن، یعنی شکست سنگین روس ها و فراری دادن آن ها از گیلان در سال 1805 میلادی است.
به سال 1221 قمری و 1805 میلادی در زمان جنگ های عباس میرزا، سی سیانف فرمانده کل نیروهای روس به قصد اینکه عباس میرزا را تحت فشار گذاشته و میدان جنگ عوض کند یکی از کلنل های ورزیده ی خود به نام شفت را با 12 فروند کشتی روانه ی گیلان ساخت. نیروهای مجهز و زبده روس با آتشبار سنگین خود در انزلی پیاده شده و از راه پیربازار به طرف رشت پیشروی کردند. در این موقع میرزا موسی منجم باشی حکمران گیلان با افراد نظامی و عده ای داوطلب چریک در انبوه درختان اطراف مرداب کمین میگیرد. سرانجام یورشی سخت بر مهاجمین روس زده و و کشتاری از روس ها برپا میکند به نحوی که روس ها حدود هزار تن از اجساد خود را جا میگذارند و دست به فرار میزنند. عده ی زیادی در حین فرار و عقب نشینی کشته میشوند. روس ها به نحوی تحقیرآمیز شکست خورده و روانه ی باکو میشوند.
گیل بود که درفش ایران را به احتراز درآورد
غیرت قیام میرزاست...
زمانی که تمام ایران توسط روس انگلیس به اشغال درآمد و شهرهای تهران و اصفهان و مشهد ... به این اشغال دم فرو بستند این گیلانیان بودند که به قیام علیه روس ها دست زدند و هشت سال حکومت را از دست حکام نالایق قجر و مهاجمین روس کوتاه کردند. زمانی که تمام ایران به جز معدود قیام هایی از قبیل تنگستانی و... به این اشغال متفقین زبان گرفته بود و دم نمی زد مردمی از گیل بودند که صدای خروششان به سرتاسر ایران رسید...
این گیل بود که قد علم کرده و علم طغیان به اشغال بیگانگان برافراشت...
این گیل بود که درفش ایران را برافراشت...
بله ایران همیشه وامدار گیل و دیلم خواهد بود
ضرب المثل های گیلکی:
1-آتش بیگیره تره خوشه نپورسه.
آتش بگیره از تر و خشک نمی پرسد.
2-بازاره آتش گیره تخصیر باقله پوچ دره؟
بازار آتش میگیرد تقصیر با باقلا پز است؟
3- پور پور دوسن ، چموش پاره بون.
از بسیار بسیار (خیلی خیلی) دویدن کفش پاره میشود.
4- تلا کوتی خو خونه ور زور دره.
جوجه خروس جلوی خانه ی خودش زور دارد.
5- جایی گه آو نابون ، تیوم حرومه.
جایی که آب باشد تیمم حروم است.
6- چاره نداری ، ماره مرده واگوتن آقا.
از روی ناچاری به نا پدری باید گفت آقا
7- حسنه مو گُم ، حسین تو گوش کن.
به حسن میگویم ، حسین تو گوش کن.
8- خواب دبو سر بالش نخوای ، وشنا شکم قاتوق.
سر خواب آلود بالش نمیخواهد و شکم گرسنه خورشت!
9- دوز چی خوای ؟، بازار آشوفته.
دزد چه میخواهد ؟ بازار آشفته.
10-روبار آو برده دبو ، گوت : دریا کوین صافه.
آب ، رودباری را با خود می برد ، می گفت : ساحل دریا آرام است.
11- زنای مرده داره ، باره تنگ.
مرد را زن نگه میدارد ، بار را باربند.
12- سک خره حریف نیئه ، پالؤنه گوشه گازا گینه.
سگ حریف خر نیست ، گوشه ی پالان را به دندان میگیرد.
13- شو سیا ، گو سیا.
شب سیاه ، گاو سیاه
14- صنار داری سبزی خوای ، میمون داری خیلی خوای؟
صنار داری سبزی میخواهی ، میهمان داری خیلی میخواهی؟
15- ضرر جولوه هر جا بیگری ، ایستفاده.
جلوی ضرر را هر کجا بگیری ، سود است.
16- طالقؤنی یو گبر ، کسنه همره گیلؤن این، اینن خلخالی بمای!
طالقانی و گبر(نام پرنده) با هم به گیلان می آیند، می بینند خلخالی قبلا آمده است!
17- عزا چه عزایی ایسه گه مورده شور گیریه کونه.
عزا چه عزایی است که مرده شور هم گریه میکند!
18- غیرت مرده بکوشتای ، مین بار قاطره.
غیرت مرد را کشته است ، بار اضافه قاطر را.
19- فیوره یو دار سر فک نئن؟!
خارپشت و لانه نهادن بر روی درخت؟!
20- قرانه بفرتی ، دیار دومبال موجی؟
قرآن را فروختی دنبال دایره (ساز) میگردی؟
21- کو ، کویه نرسنه ، اما آدم ، آدمه رسنه.
کوه به کوه نمیرسد ، اما آدم به آدم میرسد.
22- گب بوخورده ، بی گل هیسا منه.
زمین خورده ، بی زمین نمیتواند بماند.
23- لنگرود مانده آوه مونه ، نه جیر شونه نه جور.
به آب راکد لنگرود می ماند ، نه بالا می رود نه پایین.
24- می سره غازه روغون واسه دری؟
به سرم روغن غاز می مالی؟
25- بکلسه نفته نذر ایمام رضا کؤنی؟
نفت ریخته را نذر امام رضا میکنی؟
26- نره مایی خوایی اشپیل دار؟
ماهی نر میخواهی اشبل دار؟
27- وختی نداشتی کوکو ، خالی پلاکه فوکو.
وقتی کوکو نداشتی ، پلوی خالی را بخور.
28- همه چی زور ، زیارتن زور؟
همه چی زور ، زیارتم زور؟
29- یه سر داری ، هَزار واجار؟
یک سر داری هزار سودا؟
دوجین بوبو " اصطلاحات و ضرب المثل های شرق گیلان- محمدولی مظفری" کیتاب جی.
گلچین شده از کتاب " اصطلاحات و ضرب المثل های شرق گیلان- محمدولی مظفری"
زبان پهلوی یکی از زبان هایی است که از دیرباز در راستای زبان گیلکی وجود داشته و از این رو اشتراکات دستوری و واژگانی با گیلکی دارد. از سوی دیگر در بحث های قبلی به این موضوع پرداخته بودم که گیلکی و پهلوی در راستای هم بوده اند و نمیتوان گیلکی را شاخه ای از پهلوی دانست چرا که در زبان گیلکی واژگان کهن تری از زبان ایرانی باستان یافت می شود که در پهلوی منسوخ شده بود و به کار نمیرفت.
گروهی به اصطلاح از پاسداران و دوستداران زبان گیلکی مدتی است که برای گسترش واژگانی گیلکی دست به کار شده اند.این گروه ها بدون هیچ علم و دانشی خود را پیشروان زبان گیلکی قرار داده و هیچ دیدگاهی جز دیدگاه خودشان را نمی پذیرند. به مخالفت با این موضوع که گیلکی و پهلوی از زبان های خویشاوند یکدیگرند پرداخته و بدون هیچ علمی از زبانشناسی و هیچ گونه مطالعات علمی ، دلیلی علمی و منطقی نیز ارائه نمیدهند و خود را کلانتر بر زبان گیلکی میدانند.
من در هیچ یک از مقالات و نوشته هایم با چنین ادبیاتی صحبت نکرده بودم ولی این گروه که هیچ علمی ندارند بهتر از ارائه ی واژه های بدون ریشه برای زبان گیلکی خودداری کنند و این خود مردانگی میخواهد که در حوزه ای که علمش را ندارند پای ننهند، و یا دست کم ، اگر دلسوز زبان گیلکی اند به این موضوع نگاهی علمی، زبانشناختی، ریشه ای و عمیق داشته باشند و نگاهی قومی نگر و استقلال جویانه برای زبان گیلکی نداشته باشند.
در زبان گیلکی ما در چندین مورد نام "پهلوی" را به کار میبردیم، که این خود اثباتی است به این هم ریشگی.
یکی بازی پهلوی خوانی سنتی و کهن در گیلان است.
و دیگر پهلوی مقام ، که یکی از دستگاه های موسیقی گیلان است.
در باب موارد فوق در پست های بعدی توضیح خواهم داد.
خواستگاری؛ فارسی واگردان
خواستگاری؛ ترجمه ی فارسی
یه شو بشوم زن غــــازی برای مشتی قُلــــی مشته قلی چه کارا ؟ مهندسی بیکارا مشته قلی چی دانه ؟ الون هیچی ندانه آخر چر ندانه ؟ جواب بدا قلی پیر. الون هیچی نداره/ آخه چرا نداره؟/ پدر قلی جواب داد هر چی داشتیم بفورتیم بیجارونه بفورتیم می باغونه بفورتیم زردگو بفورتیم هرچی داشتیم فروختیم/ شالیزارها رو فروختیم/ باغ هامونو فروختیم/ گاو زرد هم فروختیم خرج دانشگاه بودم قلی مهندس چودم قلی الون آماده خو اینه که داماده. خرج دانشگاه کردیم/ از قلی مهندس درست کردیم/ قلی الان آمادست/ خوب داماد همینه دیگه اگر قلی ندانه آدم خوبی ایسه پیرکه خوبی دانه مارکه خوبی دانه اگر قلی هیچی نداره/ آدم خوبیه/ پدر خوبی داره/ مادر خوبی داره خاخور خوبی دانه اخلاق خوبی دانه رفتار خوبی دانه بیرون هیچی نخونه. خواهر خوبی داره/ اخلاق خوبی داره/ رفتار خوبی داره/ غذای بیرون نمیخوره(ول خرج نیست) عروس پیر، گب بما اخلاق و رفتار که نشد زن غازی این که نشد دامادی پدر عروس حرف اومد / اخلاق و رفتار که نمیشه خواستگاری / این که دامادی نمیشه این که نشد زندگی مهریه چندته دانه یه ته وگرسه بوته بگیر 1000 ته سکه این که زندگی نمیشه / مهریه چند تا داره/ یه نفر برگشت گفت/ هزارتا سکه بگیر دانی هدی ؟ نه نه ندانیم بُگو 500 سکه دانی هدی ؟ نه نه ندانیم. داری بدی؟ نه نه نداریم بگو 500 سکه داری بدی؟ نه نه نداریم عروس مارم گب بما مال و اموال ندانی مادر عروس حرف اومد / مال و اموال نداری مهریه که ندانی آپارتمون ندانی کار خوبی ندانی ماشینکه هم ندانی مهریه که نداری / مال و اموال نداری / کار خوبی نداری/ ماشینم که نداری تو می بگو زن واسه چی تو خوانی لاکوی خوانی بکوشی کار امرا بدوشی تو به من بگو برای برای چی زن میخوای/ دختره میخوای بکشی/ با کار بدوشی امو لاکوی هندنیم و هندنیم مفت و مثل هندنیم ما دختر نمیدیم و نمیدیم/ مفت و این جوری نمیدیم قلی که پیر گب بما قلی اونه دوس دانه خیلی هم دوس دانه پدر قلی حرف اومد / قلی اونو دوست داره/ خیلی هم دوست داره خدارو شاهد گینیم هر چی دانیم فورشنیم هر چی دانیم مهر کونیم خدا رو شاهد میگیریم/ هرچی داریم میفروشیم/ هرچی داریم مهر میکنیم یته پراید هینیم صبح تا غروب گاز دنیم گُلی که راضی کونیم . یک دونه پراید میخریم/ صب تا غروب گاز میدیم/ گلی رو راضی میکنیم غم خوبه ویگینیم شادی باهم سهم کونیم غم خونه رو ورمیداریم/ شادی رو با هم نصف میکنیم هندنیموی هندنیم لاکوی امو هندنیم مفت و مثل هندنیم
نمیدیم و نمیدیم/ما دختر نمیدیم / مفت و این جوری نمیدیم لاکوی بقض بترکس اینه پیری دپرکس خلاصه اون گب بما اونه چوشم اشک بما بغض دختر ترکید / پدرش از جا پرید ، خلاصه اون حرف اومد / چشمای اون اشک اومد لاکوی بوته او بوبا اوی اجی الون هیچی نخوانم مهریه مونخوانم دختر گفت / ای بابا / ای مامان / الون هیچی نمیخوام / من مهریه نمیخوام یکته اطاق مو خوانم یکته چراغ مو خوانم یه مثقالی خرت و پرت یه دونه اطاق من میخوام / یک دونه چراغ من میخوام / با یه مثقال خرت و پرت طلا ملا نخوانم فقط قلی مو خوانم طلا ملا نمیخوام/ فقط قلی رو من میخوام پیر بوته تام بزن کی تا بوته گب بزن تی زبون گاز بگیر تی دهن اوبکش پدر گفت ساکت شو! / که بهت گفت حرف بزن/ زبونتو گاز بگیر / دهانتو آب بکش بشو آواره ببو لاکوی دل بشکسه چشم ارسو فوسسه برو گم شو / دل دختر شکست / اشک چشمش جاری شد چند شو وچند روز ببو قوت و غذا نخورده خو گب هیچکه نوته چند روز و چند شب شد/ غذا و قوت نخورد/ حرفشو به هیچ کس نگفت داییم خو گریه بوده غصا خو دیل پوروده بوده مدام گریشه خودش رو کرد/ دلش رو با غصه پر کرد تا که یه روز ابری بو کوهونه می بیته بو تا که یه روز ابری بود/ کوه ها از ابر گرفت بود دنیا اینه تارا بو بو همه جا اینه غمین بوبو دنیا براش تاریک شد/ همه جا براش اندوهناک شد رادکته روخولب نگاه بوده باغونه نگاه بوده دارونه گوش بدا بولبلونه راه افتاد به کنار رودخانه/ به باغ ها نگاه کرد/ به درخت ها نگه کرد/ به بلبل ها گوش کرد نگاه بوده سنگونه نگاه بوده راهونه چشم انتظاری بوده قلی که ییدانوده به سنگ ها نگاه کرد/ به راه ها نگاه کرد / چشم انتظاری کرد/ قلی پیداش نبود
یه شب رفتم به خواستگاری/ برای مشتی قلی
مشته قلی چی کارست؟ مهندسه بیکاره/ مشته قلی چی داره؟
بازار سنتی محلی هفتگی شهر آستانه اشرفیه روزهای دوشنبه و پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای آستانه اشرفیه:
بازار سنتی محلی هفتگی كیاشهر روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی دستك روز یكشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی دهشال روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی دهکا روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی تجن گوکه روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی چهارده روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی لسکوکلایه روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهرانزلی روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای بندر انزلی:
بازار سنتی محلی هفتگی حسن رود روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی زیبا كنار روز پنجشنبه ها
بازار سنتی محلی هفتگی كپورچال روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر املش روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای املش:
بازار سنتی محلی هفتگی رانكوه روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر تالش روز پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای تالش:
بازار سنتی محلی هفتگی اسالم روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی لیسار روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی حویق روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی خلیفه آباد روزیکشنبه
بازار سنتی محلی رامسر شنبه و سه شنبه است
بازار سنتی محلی هفتگی سادات شهر رامسر چهارشنبه است
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای رشت:
بازار سنتی محلی هفتگی كوچصفهان روزهای یكشنبه و چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی لشت نشاء روزهای شنبه و سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی لولمان روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی خشكبیجار روزهای دوشنبه و پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی خمام روز یكشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شاقاجی روز پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی سنگر روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی جورشر روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی آقا سید شریف روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر رودبار روزهای دوشنبه و پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای رودبار:
بازار سنتی محلی هفتگی منجیل روز یكشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی لوشان روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی رستم آباد روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی رودسر روز یكشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای رودسر :
بازار سنتی محلی هفتگی كلاچای روز پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی رحیم آباد روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی چابكسر روز چهار شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر رضوانشهر چهارشنبه ها
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای رضوانشهر:
بازار سنتی محلی هفتگی پره سر روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی پونل روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر سیاهكل روزهای دوشنبه و پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای سیاهكل:
بازار سنتی محلی هفتگی دیلمان روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی پیر كوه روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی تازه آباد جنگاه روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر شفت روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای شفت:
بازار سنتی محلی هفتگی چوبر روز یكشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی جیرده روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شیخ محله روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر فومن روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای فومن:
بازار سنتی محلی هفتگی گوراب پس روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی گشت رودخان روز یكشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی آلیان روزپنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی زیده روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی خشک نودهان روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای لاهیجان
بازار سنتی محلی هفتگی رودبنه روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی پاشاكی روزهای شنبه و سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی لفمجان روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شیخعلی کلایه روزشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر لنگرود روزهای شنبه و چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای لنگرود:
بازار سنتی محلی هفتگی كومله روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی اطاقور روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شلمان روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی چمخاله روز جمعه
بازار سنتی محلی هفتگی لات لیل روز جمعه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر صومعه سرا (سوماسرا) روز یكشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای صومعه سرا :
بازار سنتی محلی هفتگی تولم شهر (مرجقل)یا جمعه بازار روز پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی گوراب زرمیخ روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی هند خاله روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی نوخاله روز پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی ضیابر روز دوشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی كسما روز چهارشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی طاهر گوراب روز پنجشنبه
بازار سنتی محلی هفتگی اباتر روز سه شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی شهر ماسال روز شنبه
بازار سنتی محلی هفتگی بخشهای ماسال:
بازار سنتی محلی هفتگی شاندرمن روز پنجشنبه
گیلون هفتگی واجارون هر روج ( بیه پیش و بیه پس) مئن یکته شهر مئن ایسه که شاید عیده روجونه مئن دوس بدارین بودونید کی گیلون هفتگی واجارون برنومه چیسه. ای برنومه شیمه به ننم.
بازار های هفتگی گیلان هر روز ( در شرق و غرب گیلان) در یک شهر دایر است. شاید در روز های عید دوست داشته باشید که ای برنامه ی بازارهای هفتگی گیلان چگونه است. این برنامه را برایتان میگذارم.
شنبه :
بیه پیش : توابع آستانه(دهشال)-توابع املش ( رانکوه)- لوشان توابع لاهیجان ( پاشاکی ، شیخعلی کلایه) - لنگرود و توابع (اطاقور) - رامسر
بیه پس : انزلی - توابع تالش (اسالم) - توابع رشت (لولمان)- لشت نشا - توابع فومن(گوراب پس) - ماسال
یکشنبه :
بیه پیش : توابع آستانه (دستک) - رودسر
بیه پس : توابع تالش (خلیفه آباد) - کوچسفهان - خمام - منجیل - توابع شفت (چوبر)-(سوماسرا) صومعه سرا - توابع فومن (گشت رودخان)
دوشنبه:
بیه پیش : آستانه - توابع رودسر (رحیم آباد) - سیاهکل - توابع لنگرود (کومله ، شلمان)
بیه پس : توابع انزلی (کپورچال) - توابع تالش (لیسار) - خشکبیجار - سنگر - رودبار - شفت توابع - صومعه سرا(گوراب زرمیخ ، هندخاله، ضیابر)
سه شنبه :
بیه پیش : توابع آستانه (دهکا ، چهارده) - املش - دیلمان - توابع لاهیجان ( رودبنه ، پاشاکی ، لفمنجان) - رامسر
بیه پس : لشت نشا - توابع رضوانشهر (پره سر) - توابع صومعه سرا( اباتر)
چهارشنبه :
بیه پیش : چابکسر - کیاشهر - توابع رودبار (رستم آباد) - توابع سیاهکل ( تازه آباد جنگاه ، پیر کوه) - لنگرود - توابع رامسر ( سادات شهر)
بیه پس : توابع انزلی (حسن رود) - توابع تالش (حویق) - کوچسفهان - توابع رشت (آسید شریف) - رضوانشهر و توابع (پونل) - توابع شفت ( جیرده ، شیخ محله) - توابع فومن ( زیده ، نودهان) - توابع صومعه سرا( کسما)
پنجشنبه :
بیه پیش : آستانه - رودبار - کلاچای (از توابع رودسر) - سیاهکل
بیه پس : توابع انزلی (زیباکنار) - تالش - خشکبیجار - توابع رشت (شاقاجی) - توابع فومن(آلیان) - توابع صومعه سرا ( نوخاله ، تولم شهر ، طاهرگوراب) - از توابع ماسال (شاندرمن)
جمعه :
بیه پیش : توابع لنگرود (چمخاله ، لات لیل) - سابقا لاهیجان ( که امروزه دایر نمیشود)
برگزاری این مراسم در فاصله بین دو زمان کهنه و نو بود. در زمانی که دورۀ کهنه به پایان میرسید و زمان نو در پیش بود، مردم با برگزاری آداب و مراسم ویژهای به استقبال نوروز میرفتند و همگام با طبیعت آرزوی بهروزی و سلامتی میکردند و برای حیاتی نو و تولدی دیگر آماده میشدند و با نوروز خوانی و بسیاری از آداب و سنن دیگر از نوروز خجسته و میمون استقبال میکردند.
١- عروس گولهی(̉arus guley ): عروس گولهی یک آیین نمایشی است که تا حدود چهل- پنجاه سال قبل، پیش از نوروز، برگزار میشد. امروزه این آیین نمایشی سراسر شاد، به لحاظ توسعه و نفوذ رسانههای جمعی و گسترش راههای ارتباطی، در دورترین آبادیهای گیلان هم اجرا نمیشود. زمان برگزاری مراسم عروس گولهی حدود نیمۀ دوم اسفند ماه بود. گروه نمایش پس از غروب آفتاب خانه به خانه راه میافتادند و در حیاط و فضای جلوی خانه برنامۀ عروس گولهی را اجرا میکردند. بازیگران اصلی این نمایش چهار نفر بودند که با ساز زن و نقاره چی و کولبارچی و سرخوان، تعدادشان به هفت نفر میرسید. سرخوان، خواننده شعر عروس گولهی بود و چهار بازیگر اصلی نمایش عبارت بودند از: غول، پیر بابو، عروس گولی و ینگه و مراقب عروس گولهی.
١- غول: غول به باور مردم گیلان، موجودی افسانهای، درشت پیکر و ساده لوح بود. در این نمایش چهرۀ مرد جوان تنومندی را با زغال یا دوده سیاه میکردند، دو شاخ گاو برسرش میگذاشتند، دمی از جارو برای او درست میکردند، دستهای از ساقه و پوشال خشکیدۀ برنج (کولوشkuluš) به دست او میدادند و چند زنگ بزرگ آفتابهای و زنگوله نیز بر کمر، پا و لباسش میآویختند و گاه دستههای بزرگ ساقه و پوشال خشکیدۀ برنج را برشکم و سینۀ او میبستند و او را به شکل و قامتی وحشتناک و مضحک در میآوردند و آمادۀ اجرای نقش میکردند.
٢- پیر بابو: چهرۀ بازیگر پیر بابو(pir bâbu) را هم با زغال سیاه میکردند و کلاه قیفی بر سرش میگذاشتند و ریش و سبیلی از دم اسب برای او درست میکردند. پیر بابو لباسی کهنه و مندرس بر تن میکرد و یک چوبدستی برای دور کردن غول از اطراف عروس گولهی در دست داشت.
٣- ناز خانم یا عروس گولهی: نقش عروس گولهی را هم پسر جوان یا نوجوانی بازی میکرد که لباس محلی بر تن داشت و کمی خود را با وسایل آرایش سنتی، بزک کرده بود. او گاه زنگهایی برای نواختن به هنگام رقصیدن در دست میگرفت.
۴- ینگه: ینگه عروس هم پسر جوان یا نوجوانی بود با لباس و آرایش محلی و متفاوت با عروس.
۵-کولبارچی: یک نفر کیسهای بر پشت گرفته ، همه جا با گروه همراه بود. پس از پایان نمایش کولبارچی، تخم مرغ، برنج و سایر مواد غذایی و هدایایی را که صاحبخانه میداد، درون کیسهاش میگذاشت و به دنبال گروه حرکت میکرد. داستان این نمایش مبارزۀ غول و پیر بابو بود. غول میخواست عروس را برباید و پیر بابو مانع میشدکه غول به عروس او دست یابد. این مبارزه و کشمکش مدتی به طول میانجامید و سرانجام غول فرار را بر قرار ترجیح میداد. شعر عروس گولی بسیار ساده، طنز و گاهی هجوآمیز بود. این نمایش با رقص و شعر و شوخی سبب خنداندن و شادی مردم میشد. و مردم نیز به نوعی با واگویه کردن و دست زدن در نمایش شرکت میکردند.
٢- نوروزی خوانی: یک هفته مانده به شب عید، چند نفر شب هنگام فانوس به دست میگرفتند و دو چوب برداشته به هم میکوبیدند و به حیاط خانه مردم میرفتند. به در هر خانهای که میرسیدند اجازه نوروزخوانی میگرفتند و این شعر را میخواندند: “در اول عرض من باشد سلامی تو ای آقای من، خوش فکر عالی بده اِذنی بخوانیم چند کلامی” و اگر صاحب خانه مشکلی نداشت، مثلاً کسی از اعضای خانواده او در آن سال فوت نکرده بود، یا بیمار در خانه نداشت، به آنها اجازه می داد. نوروزی خوانها نیز اشعاری را در مدح ائمۀ اطهار(ع) میخواندند، بعد از آن صاحب خانه هدیهای مثل پول، برنج یا تخم مرغ به آنها میداد. آنگاه نوروزی خوانها از حیاط خانه به خانه بعدی میرفتند و این کار در تمام محل اجرا میشد. نوروزی خوانها معمولاً بعد از اجرای مراسم به صاحبخانه، یک شاخه شمشاد به عنوان نماد سبزی و نیکبختی، هدیه میدادند و اگر صاحبخانه در خانه حضور نداشت، شاخه شمشاد را بریکی از ستونهای ایوان خانه نصب میکردند.
تیرما سیزه
تیرماسیزه یا تیرماسینزه یکی از آیین های سنتی شرق گیلان و مازندران است که مبتنی بر گاهشماری محلی این مناطق میباشد و ریشه در جشن باستانی تیرگان دارد. در واقع تقویم های محلی امروز گیلان و مازندران این رسم را همچون میراثی از گاهشماری کهن ایرانی در خود نگه داشته است. این جشن در فرایند تغییراتی که در نگه داشتن زمان در دوره های مختلف در این یا آن بخش از حوزه های فرهنگ ایرانی روی داده، تحول یافته است. از این گونه بود جشن مهرگان که در مهرروز (١۶مهر) برگزار میشد و جشن تیرگان در تیر روز (١٣تیر) انجام میگرفت و با نام “جشن آب ریزان” در نقاط مختلف گیلان وجود داشت.
این جشن در گیلان به نام “تیرما سینزه” در سیزدهم تیرماه محلی (دیلمی یا طبری) باقی مانده است. تیرما سیزه مانند بسیاری از آیین ها و مراسم سنتی تا حدود چند دهه پیش در سرزمین ما رایج بود. این رسم علاوه بر گیلان و مازندران در برخی روستاها و نواحی کوهپایه ای جنوبی البرز که در ارتباط فرهنگی و اقتصادی با شمال قرار داشتند نیز معمول بود. دو رسم اصلی در جشن تیرما سیزه یکی “فال گیری” و دیگری “لال شوش زنی” است. البته شکل انجام آن در نقاط مختلف متفاوت میباشد. در این شب معمولا اهالی ده برای فال گرفتن در یکی از خانه ها جمع میشدند فال گرفتن معمولا بر عهده کسی بود که دوبیتی های محلی را در خاطر داشت و به اصطلاح “طبری خان” یا “امیری خان” خوانده میشد. استاد فال گیر ظرفی پر از آب را در پیش روی مینهاد و هر یک از افراد به نیت فال نشانهای از خود مثل مهره انگشتری، دگمه، سنجاق و مانند آنها را در ظرف میانداخت. استاد وقتی دوبیتی میخواند نشانه ای از ظرف بیرون میآورد و تعبیر آن دو بیت جواب فال صاحب آن نشانه بود. رسم دیگر در تیرماسیزه “لال شوش زنی” است. “شوش” به معنی “ترکه” است. در این شب معمولاً بزرگتر خانواده بی آنکه سخن بگوید ترکه ای را به آرامی بر بدن اهل خانه، دامها در و دیوار و انبار اذوغه و چیزهای دیگر میزد تا موجب برکت شود. دامداران کوه نشین گیلان هرساله این رسم را با علاقه خاصی برگزار میکردند. جشن تیرماسیزه را بصورتی میتوان با جشن یلدا مقایسه کرد بخصوص از نظر تفأل از کتاب حافظ در شب یلدا که میتواند اقتباسی از تفأل تیرگان باشد. جشن تیرما سیزه از چند جهت دیگر هم با مراسم شب یلدا مشابهت دارد. یکی اینکه هر دو رسم در شب برگزار می شود. دیگر اینکه گردهمایی همسایگان در یک خانه و پذیرایی صاحب خانه از آنان با میوه و آجیل است که به اصطلاح محلی به آن “شب چره” میگفتند. مهم تر از همه تفأل خواندن شعر و تشخیص خیر و شر با برداشت مفهوم آن است. نحوه تفآل تیرماسیزه به این صورت بود که ظرفی مسی را که معمولاً آفتابه یا چیری بود در وسط اتاق می گذاشتند و تا نیمه آن را آب می ریختند. هر یک از حاضران نشانه ای در آب می انداختند. فال گیر دو بیتی های چندی را به طبری می خواند و کنار ظرف می نشست درحالیکه طبری خان دو بیتی را می خواند دختر کم سن و سال(نابالغ) به درون ظرف دست می برد و نشانی را بیرون می آورد. مفهوم دو بیتی بیانگر نیکی یا بدی فال بود. فالگیر با برگرداندن نشانه به صاحب آن در واقع مراد صاحب فال را می داد. بیشتر نیت ها نیز محور نامزدی جوانان یا سفر زیارتی میانسالان بود.
آتش بازان با صورت های سیاه از دوده و زغال، از گروه های پیش نوروزی بودند و از نیمۀ دومِ اسفند ماه، در شهرها و روستاها پیدا می شدند.
آنها دو نفر بودند که گاه با لباس معمولی و کلاهی بوقی و گاه در هیاتِ حاجی فیروزهای تهرانی، هنرنمایی می کردند.
نفر اول که کارِ آتش بازی را انجام می داد، در دستِ چپ ظرفِ حلبیِ نفت و چند میلۀ نازکِ بیست یا بیست و پنج سانتی داشت، بر رویِ هر میله به اندازۀ گردویی متوسط، چون مشعل، کهنه پیچیده شده بود. به او غولِ آتش باز می گفتند ( شاید به خاطرِ چهرۀ سیاه کرده یا بازی کردن با آتش ).
نفرِ دیگر با همان لباس و شمایل، در حالی که دو تکۀ تخته را به هم میکوفت، شادمانه می خواند:
عیارَ آتیش بزام --- میلِ به آتیش دارَم
عیارِ آتش بازم --- میل به آتش دارم
غولِ آتش باز یکی از مشعلک ها را می افروخت و به دهان می برد و خاموش می کرد و یا بر روی زبانش می غلطاند. گاه مقداری نفت در دهان می ریخت و در حالی که آن را با فشار بر روی شعلۀ مشعلک فوت می کرد، شعله های انبوهی پدید می آمورد، بیننده گمان می برد آن شعله ها از دهانِ غول بیرون می جهد.
در شهرِ رشت غولِ آتش باز به درِ خانه ها نمی آمد و بیشتر در جلوی مغازه ها هنرنمایی می کرد و پولِ سیاهی از کاسب کاران می گرفت. هنرنماییِ آتش باز، ویژۀ بازاریان بود.
به هنگامِ پدیدار شدنِ غولِ آتش باز، بچه های محله خبر می شدند، شادمانه می خندیدند و به همان آهنگی که دستیارِ غول آواز می خواند، دست می زدند و دَم می گرفتند:
غولِ بیدین؛ غولِ --- اَنِ کمر بیجیر چوله
غول را ببین، غول را --- پایینِ کمرش، گِل آلود است
آتش باز به این آهنگ و نوا - که بیتی است برگرفته از عروسه گولی و گویا به سببِ شباهتِ غولِ آتش باز با غولِ آن بازیِ نمایشی، بر زبانِ کودکان جاری می شد - تخته هایش را به هم می کوفت و سر و دستی می جنباند و رقصکی می کرد. اما حاجی فیروز خیلی کمتر و به ندرت در گیلان کاربردِ پیش نوروزی داشت و پدیدار می شد.
آینه تکم نمایشی عروسکی است. تکمچیها که پیامآوران نوروز بودند از اردبیل به نواحی غرب گیلان میآمدند و گاهی تا حدود بندرانزلی و رشت نیز میرفتند. تکم (عروسک) را به شکل بز و به اندازه حدود دو کف دست انسان از تخته و چوب میساختند بطوری که پاهای آن قابلیت حرکت دادن داشت در دو طرف آن دو آینه کوچک میچسباندند و با تکه پارچهها، منجوقها و پرهای رنگین آن را میآراستند به این لحاظ آن را آینه تکم مینامیدند. تکم بوسیله چوبی به طول حدود نیم متر که به زیرتنه آن متصل بود حرکت داده میشد. در این نمایش هماهنگ با ترانههایی که خوانده میشد عروسک را به حرکت و رقص درمیآورند و عروسک حرکت میکرد و برحسب سرعتی که تکمچی به آن میداد آرامتر یا سریعتر، ایستاده یا نشسته روی تخته گرد قرار میگرفت و صدای برخورد آن به تخته با آهنگ ترانهای که خوانده میشد هم آهنگ میگردید. به گفته اهالی غرب گیلان "تکم"موجودی افسانه ای است به شکل حیوان از تخته که با پارچه های رنگین و تکه های آینه آن را زیبا می کردند. به نظر اهالی نام آن از " تّکّ taka"به معنای بزنر گرفته شده است و می تواند همان سیاگالش که حافظ حیوانات و دامها است،باشد.تکم چی ها حدود یک ماه قبل از عید در روستاها ظاهر می شدند و از آمدن بهار خبر می دادند. در قدیم برخی پیکهای نوروز که آنان را «تَکَمْ چی» می نامیدند، با عروسکی به نام «تَکَه1» در روستا می گشتند و با تکان دادن آن، سرودها و ترانههایی در توصیف چهارشنبه سوری و عید نوروز می خوانند. «تکم چی»ها وقتی که به روستا می آمدند، گویی قاصدی بزرگ بودند از سرزمینهای دور دست که فقط پیام آور نوروز بودند. در آن زمان در هر محلی، «تکم چی»ها را با لباسهای محلی ، که کودکان دور و برشان را گرفته و چشم هایشان را به «تکه» آنها دوخته بودند و به ترانه هایشان گوش می دادند، به چشم می خورد.
امروزه یکی از شاخه های علم مردم شناسی Cultural Anthropology که در جریان تحقیقات پژوهشگران این رشته در اجتماعات بومی مورد توجه وافری قرار می گیرد مردمشناسی جانوری است. این شاخه از معرفت اجتماعی به بررسی تعامل و کنش و واکنش انسان و حیوان در یک زیست¬بوم معین می پردازد. بررسی تأثیر و تأثّر متقابل بومیان و جانوران می تواند از منظر ارتقاء دانش انسانی در ابعاد و زوایای پنهان و منحصر به فرد یک فرهنگ، حائز اهمیت والایی باشد. و نیز ادبیات شفاهی و عامیانه رایج در میان مردم، در سرزمین گیلان مأوی و سکنی داشته و زندگی و موجودیت دام و طیور بومیان را تحت تأثیر خود قرار داده بپردازم این جانور همان شغال است که در زبان گیلکی به آن شال گفته می شود.
با این مقدمه می خواهیم به واکاوی و بررسی جایگاه یکی از این جانوران که مطابق متون و اسناد تاریخی
در بسیاری از مناطق روستایی، این جانور معمولاً در شبانگاهان به طیور و ماکیان اهالی حمله و بعضاً خسارات و زیانهای قابل توجی به آنها وارد می نمود. همچنین شغال (شال) بازتاب قابل توجهی در فولکلور و ضرب المثلها و ادبیات شفاهی و عامیانه گیلکی داشته و مضامین بسیاری از این باورداشتهای عامیانه را به خود اختصاص داده است که در ادامه بدان پرداخته خواهد شد.
در کتاب سفرنامه شمال ( گزارش چارلز فرانسیس مکنزی، اولین کنسول انگلیس در رشت از سفر به مازندران و استرآباد) گزارش قابل توجهی به قلم پخته و شیوای وی و ترجمه روان منصوره اتحادیه (نظام مافی) در توصیف شغالهای گیلان در بالغ بر ۱۵۰ سال پیش دیده می شود که در نوع خود جالب توجه بوده و عیناً در زیر نقل می شود مکنزی در ضمن خاطرات خود از حضور در این خطه در وصف شغالهای گیلان چنین می نویسد:
((در مجاورت خانه ما انباری از کاه ساخته بودند که طویله گاوها بود و برای استفاده سایر مستخدمین خالی کرده بودند گاوها برای جبران ناراحتی تا نیمه شب ما را بیدار نگه داشتند لانه مرغ و خروسها در فاصله ای ساخته شده بود و چندپا از سطح زمین ارتفاع داشت این لانه ها شکل عجیبی داشتند و اغلب از تنه خالی درختان ساخته شده بودند این کار محض احتیاط است چون پرندگان در معرض حمله شغالها که همه شب در حوالی دهات می گردند هستند در همه نواحی ایالات کاسپین بعد از غروب آفتاب و در شب زوزه عجیب شغالها شنیده می شود وجود آنها همیشه نمایانگر پایین رفتن درجه حرارت است ایرانیان می گویند شبی که شغالها زوزه می کشند و سگها جواب می دهند هوای روز بعد خوب خواهد بود
داستانهای عجیبی از جرأت شغالهای گیلان شنیده ام در هند معروف بود که فقط اجساد مرده می خورند ولی گیلانیها با این حرف موافق نیستند در حال حاضر شغالهای اینجا بزرگتر و قوی تر از شغالهای هندوستان اند. در نزدیکی رشت در کنار دریاچه ای به نام عینک (که به خاطر شباهتش به عینک، چنین نامیده می شود) شغالها می نشینند و با گستاخی، عابرین را نگاه می کنند و تا وقتی که به طرف آنها شلیک نشود حرکت نمی کنند در رشت سگ کم یافت می شود چون شغالها توله سگها را می خورند توله سگ زیبای دکتر هویزگ به همین سرنوشت دچار شد و شغالها آن را دریدند شغال در این حوالی آفتی است و آسیب فراوانی به باغات هندوانه می رساند – در بعضی نقاط کشیکچی هایی می گذارند که شب روی چهارپایه های بلندی می نشینند و با شلیک تیر و زوزه های ناموزون مانند زوزه حیوانات آنها را می ترسانند…))
همچنین یان کولاژ مهندس اهل کشور چک که در ایام نهضت جنگل در گیلان اقامت داشت نیز از مشاهدات خود در باب این جانور می نویسد: ((شغال ها شب ها به اطراف خانه ها می می آمدند و پس مانده ها را می جستند در شب های تاریک به ویژه قبل از باران بی وقفه زوزه می کشیدند تا مدت ها نمی توانستم به صدای آنها که شبیه جیغ بچه بود عادت کنم))(یان کولاژ، بیگانه ای در کنار کوچک خان، ص۱۴۹و۱۴۸)
برخی از ضرب المثلها و باورداشتهای عامیانه گیلکی که در آنها واژه شال به چشم می خورد به قرار زیر است:
سگ گه بدو شال گه بیگیر
شال تره بخوره
آدم خو دسه شال کونه ویجا گرمه نوکونه (آدم دست یخ کرده اش را در ماتحت شغال گرم نمیکند.
از نو کیسه توقع نداشته باش.)
جایی کِه شیر بِیسی شال چکاره ی. … یعنی جایی که شیر هست شغال چه کاره است؛کنایه به اینکه تا بزرگتر هست کوچکتر چه کاره است.
سگ و شال میون آشتی بوبؤ
یعنی میان سگ و شغال آشتی شده است؛ کنایه به اینکه میان دو طرف که قهر بودنند آشتی شده است.
شال ِ مار ِ عروسی
عروسی مادر شغال است.
هنگامی که هوا هم آفتابی و هم بارانی ست و در آسمان رنگین کمان پدید می آید، این زبانزد گیلکی را بکار می برند.
معادل فارسی برای این ضرب المثل گیلکی به ذهنم متبادر نمی گردد
بمرده شال چو زنه (شغال مرده را چوب میزند)
تا سگ خراب نداره، شال، مرغانا نیگیره
همچنین شال در نسبت با عناوین بسیاری از مکانهای جغرافیایی در گیلان به چشم می خورد که گواه مانوس بودن مردمان این خطه با این جانور است
نویسنده حدودالعالم از شهری به نام “شال” در گیلان سخن به زبان می راند که به تعبیر وی دارای منبر و بازار بود ( حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، ۱۵۰: ۱۳۴۰)
به نوشته مرحوم جهانگیر سرتیپ پور: ((آبادی های متعددی در گیلان است با واژه شال و شل که نامشان در فلات مجاور گیلان (قزوین) هم باقی مانده است: (( شال ده )) در فومن، ((شال کا)) از تولم صومعه سرا، ((شال کو)) محله ای در قسمت شمال خاوری شهر رشت، ((شال که)) از شاندرمن ماسال، ((شال ما)) از شفت، ((شال ما)) از ماسال باید دانست واژه های کا، که، مان و ما(که مخفف مان است) افاده معنی خانه و خانمان می کند و در گویش تالشی، واژه کا با مفهوم خانه هنوز متداول است شال مان = شال کا = خانه شال که ظاهرا نام قبیله ای بوده است))(سرتیپ پور، جهانگیر، ریشه یابی واژه های گیلکی و وجه تسمیه شهرها و روستاهای گیلان ص۱۸۵) و نیز می توان از دهستان دهشال (ده + شال) در حوالی آستانه اشرفیه و همینطور روستای دیوشل (دیو + شال) در حومه لنگرود نام برد.
همچنین شغال در افسانه های عامیانه مردمان گیلک نیز بازتاب شایان توجهی داشته است .یکی از معروفتری این افسانه ها افسانه "شال ترس مأمد »(محمّد نامی که از شغال می ترسد) است که در کتاب ((افسانه های گیلان)) ،نوشته محمد تقی پور احمد جکتاجی
آمده است.
بوذاسپ (یا بوذاسف: Buzasap)
در یکی از نوشته و پست های قبلی از پیامبری به نام بوذاسپ یا بوذاسف نام رفت که آیین آن در گیلان حتی در سده های اسلامی نیز تا مدت ها پا بر جا بود. اما درباره ی اینکه این پیامبر که بود و در کجا به پیامبری رسید گمانه زنی هایی شده که بیشتر بدون دلیل و غلط است.
بودا و ادریس
از گمانه زنی هایی که آمده ادریس و یا بودا (Buddha) هندی است. در باب ادریس شاید این دو پیامبر ، بوذاسپ و ادریس، (بر فرض اینکه یکی نباشند) در عصری نزدیک به هم بوده باشند و علت چنین گمانه زنی ای بر همین منوال باشد. ولی در باب بودا نمیتوان پذیرفت چرا که بر طبق منابع آیین بوذاسپ آیینی کهن و حتی شاید پیش از آیین نزدیک بوده است. با توجه به اینکه بودا معاصر هخامنشیان بوده(563 پیش از میلاد) یعنی 2600 پیش بنابراین پس از آیین بوداسپ و زرتشت شکل گرفته و نمیتوان بوذاسپ را که کهن تر از بودا است یکی خواند.
از سوی دیگر بوذاسپ به نام های ایرانی شباهت دارد = بوذ(؟؟؟)+ اسپ(اسب) = دارنده اسب بوذ(؟؟؟) که البته نمیتوان این را ملاک قرار داد چرا که ضحاک را هم که تازی خوانده اند به پارسی بیوراسپ( بیور(ده هزار)+اسپ=دارنده ده هزار اسب) گویند.
بوداییان و صابیان
گروهی پیروان بوذاسپ را «بوداییان» و یا «صابیان» خوانده اند. اما بودا که در گفتار بالا نقض شد و اثبات دیگر بر بی اساس بودن آن نیز این است که آیین بودا هیچ گاه در گیلان رواج نیافت پس پیروان بوذاسپ را که مورخین اسلامی در گیلان از آن ها گفته اند نمی توان بودایی خواند. اما در باب صابیان باید گفت که گویند در هند شخصی به نام همین بوذاسف پیش از بودا ظهور کرد و این آیین از اوست و باقی مانده دین آن در حران بوده و آن ها را حرانیه یا کلدانیان خوانند. اما این خود نیز نقض می گردد از یک سو باور آن دشوار است که این دین در هند ظهور کرده باشد ولی اثری از آن در هند باقی نماند و آخرین پیروانش سر از حران (پیرامون عراق فعلی) در بیاورند. از سوی دیگر آمده یکی خلفای عباسی در سفر حج خود به این گروه صابیان یا صائبیان برخود و آیین آن ها پرس و جو کرد و او را گفتند که آن جماعت ستاره پرستند و مشرک. خلیفه ی مزبور خواست که جهاد کند و با ایشان سخن گفت آن ها نیز خود را یکتا پرست و صاحب کتاب و پیغمبر خواندند. خلیف از پیغمبرشان پرسید و آنان به ناچار برای حفظ جان خود ادریس را گفتند. از اینجا معلوم میشود که چرا ادریس و بوذاسپ را یکی دانسته اند ، زیرا که بسیاری به غلط دو آیین بوذاسپ و صائبی را یکی پنداشته اند و دو پیامبر آن را نیز یک پیامبر گفته اند.
شیداسپ (šidasp) و تهمورس پیشدادی(شاید 5000 سال پیش)
اما آن چه که استوارتر می نماید این است که این آیین در دوره ی پیشدادی شکل گرفته و شخصی به نام شیداسپ دستور(وزیر) خردمند تهمورس پیشدادی که شاید نام او به بوذاسپ تغییر کرده باشد را میتوان از دیگر اشخاص گمانه زنی شده نزدیک تر و درست تر دانست که گواهی نیز بر این سخن نیز می آورم: « تهمورس را دستوری نیک اندیش به نام شیداسپ بود که همیشه روز را به روزه و شب را به نیایش پروردگار میگذارنید و نماز شب و روزه آیین اوست و همواره در پیش شاه کمر به فرمان او بسته و پیوسته او را به راه راست رهنمون بود[ شاهنامه ی منثور،ج1،میترا مهرآبادی].» در نوشته ی قبلی نیز گفته بودم که در آیین بوذاسپ نماز و روزه وجود داشت و این نکته در شاهنامه فردوسی نیز آمده است.
در فرهنگ دهخدا شیداسپ وزیر گیومرث (شاید کیومارت= کیا(شاه)+آمارت(آمارد)) و وزیر تهمورس آمده است.
خنیده بهر جای و شیداسپ نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام
شیداسپ در واژه از دو جز شید(درخشان)+ اسپ( اسب) درست شده است که به معنای دارنده ی اسب درخشان است.
اما چون از ادریس نبی نیز سخن به میان آمد شایسته است این را نیز بگویم که بلعمی تهمورس را بر دین ادریس می دانست[تاریخ بلعمی،ج1،ص129]. در تاریخ طبری،ج1،ص114-115 نیز آمده است که او (تهمورس) مطیع خداوند بود. در کتاب هفتم دینکرد ، فصل 1 ، فقره 19 آمده که تهمورس بت پرستی را برانداخت و مردم را به پرستش پرودگار امر کرد. که این ها خود نشانگر یکتا پرست بودن تهمورس است.
دهیوپت ونداد شهریاران
جزئی از لباسهای زنان تالش است که به لهجه شاندرمنی و عنبرانی " سارق و کمردَِبند " در لهجه پره سری، ارده جانی و اسالمی و کرگان رودی " سَرِق " و در لهجه خوشابر "جارشه" نامیده می شود. از روزگار گذشته تا به امروز سارق یا سَرِق محصولِ دستِ زنان و دختران این مناطق بوده است، آنهم از پشم گوسفند با طرح و نقشهای دلگشا و همسو با طبیعت منطقه. ولی امروزه گذشته از نوع دستبافِ اعلاء از پارچه های مرغوب، گاهی معمولی بازاری و کاموایی تهیه می شود.
با توجه به اینکه شرایط محیطی و مناسبات شغلی حکم می کند که پوشاک با نوع آب و هوا و کار و پیشه سازگار باشد، لذا استفاده از این پوشاک ساده از ساحِل دریا تا گیریه (ارتفاعات بلند کوهستان) بین زنان و دختران جوانِ کشاورز و دامدار معمول و متداول است. سرِق را دولا و سه گوش به دور کمر و شکم می بندند. مادران دامدار و کشاورز در روستاها و کوههای تالش از این پوشاک برای بستن و محکم کردن کودک در پشت خود استفاده می کنند.
اگر گیجگاه کسی درد بگیرد یا حالت فشردگی پیدا کند، پشت سر او حرف می زنند (غیبت می کنند) که اگر این حالت در سمت چپ گیجگاه باشد بد او را می گویند و اگر در سمت راست باشد در مورد خوبی های او حرف می زنند و در این حالت آن فرد اسامی آشنایان را یک به یک گفته، هرگاه درد کم شد مشخص می شود چه کسی پشت سر او غیبت می کرده. اگر بینیِ کسی بخارد پشت سر او حرف می زنند. اگر سگ در حیاط خانه به صاحبش پشت کند پشت سر صاحبِ خانه غیبت می کنند. اگر پشت سر آدمِ بد، حرف زدی و آن آدم همان لحظه پیدا شد می گویند :چو نامِ سگ بری چوبی به دست گیر اگر کسی در آستان در خانه بنشیند و به یک طرفِ چارچوب تکیه کند باید تف گونه ای به پشت سر و جلو بیندازد وگرنه به او تهمت میزنند. اگر کسی هنگام جارو کردن جارو را به پای کسی بزند باید تف گونه ای به جارو بیندازد وگرنه به او تهمت می زنند. اگر نان را با چاقو یا قیچی ببرنند بد است اگر در کفش مهمان فلفل بریزند بزودی از آن خانه میرود اگر کسی شب با جوراب بخوابد شیطان او را می دزدد اگر شب اطاق را جارو کنند فقر می آورد اگر با کف دست روی لیوان بکوبند دعوا می شود اگر کسی پلو را از دیگ در بشقاب بریزد باران می اید اگر گوش راست کسی بخارد هوا افتابی میشود اگر لب و لوچۀ بچۀ کوچک را ببوسند بچه لکنت زبان می گیرد اگر در شبِ بارانی شغال زوزه بکشد و سگ جواب دهد فردا هوا آفتابی می شود.
---------------------
ذکر این نکته ضروری است که این باورداشتها مربوط به سالیان پیش بوده و آنها بر حسب اتفاقاتی که برای افراد پیش می آمده تبدیل به یک باور شده اند که اکثریت انها هیچ توجیه علمی ندارند و من اینجا تنها برای یادآوری و آشنایی شما دوستان با باورهای قدیمی، آنها را ذکر می کنم نه اینکه خود آنها را باور داشته باشم یا بخواهم به کسی تحمیل کنم.
سماموس خدای آشامیدنیها،
کچلک در فرهنگ مردم گیلان ، قهرمان مردمی است. گاه زرنگ و کاری و گاه تنبل و بی کاره ، اما پیوسته در پس نمود ظاهری خود ، شخصیتی انتقام جو دارد و از هوش ذاتی خود برای ستاندن حق خود و دیگران لحظه ای درنگ نمیکند و در بسیاری اوقات سودرسانی به دیگران باعث زیان او میبشود ، اما او برای کمک به مردم حتا از سود به خویش نیز میگذرد. داستان های کچلک هنوز هم در روستاهای دوردست ورد زبان کودکان و نوجوانان است، اما به سرعت رو به فراموشی نهاده و بدون تعارف مغلوب کارتن هایی شده استکه از افسانه های دیگر ملل فراهم آمده اند و برای کودکان و نوجوان ما در سطح ویسعی پخش میشوند. امروزه کودکان سرزمین ما ، پینوکیو ، باگزوبانی ، میکی موس، پلنگ صورتی و ... بسیاری دیگر از فهرمانان کارتنی دنیا را بهتر از قهرمانان افسانه ای و داستانی سرزمین خود می شناسند و هنوز بعد از بیش از نیم قرن تلاش تلویزیون ، هنرمندان ما نتوانسته اند به درستی کارتن های جالب و زیبا و هنرمندانه و دل نشینی از افسانه های بومی نقاط مختلف کشور ما بسازند و برای کودکان و نوجوانان ما به تکرار پخش کنند تا قهرمانان این داستان های فرهنگی ما نیز ملکه ی ذهن کودکان و نوجوان ما شوند.
از سوی دیگر ، دیگر سازمان ها و ادارات مسئول گردآوری فرهنگ عامه ی سرزمین ما نیز ، تصمیم جدی و همه جانبه برای گردآوری فرهنگ مردم ایران نگرفته اند تا تمامی این افسانه های شیرین گردآوری شود و از فراموشی رهایی یابد و همان مقداری را هم که افراد علاقه مند به خون جگر فراهم کرده اند به درستی به چاپ نرسیده و در این راه کمک موثری به گردآورندگان این گونه آثار نمی شود تا نتیجه ی تحقیقات سالیان دراز خود را چاپ و منتشر کنند، اما این بودجه هست که با هزینه های کلان ، کارتن های خارجی را خریده و با صرف وقت و پول فراوان متن اش را ترجمه و دوبله می کنند و به خورد کودکان غافل از فرهنگ سرزمین ما می دهند، انگاه در سخن گفتن برای فرهنگ ما دل می سوزانند.
- ره آورد گیل، ماهنامه ی پژوهشی-علوم انسانی، شماره 9، دی ماه 91
از این رو نیز ما متن بازنویسی شده ی کچلک و شیطان در قالب شعر نو و به همت محمد بشرا ، را که در ماهنامه ی فوق چاپ گردید را برای شما در پست های پیشین ارائه کردیم.
یکی از داستان های کچلک و شیطان
دیگر فاسانه های بومی گیلان میتوان به :
- کل کچلی
- کل ماغوتی
- سیا گالش
و...
نام برد.
گیلان دوران قبل تارِئخ مِئن (گیلون دِیبارِˇه زَمَتِ مِئن)
سنگ دوره
تا قبل باستان شناسان کاووشان علمی گیلان خاک مئن ، دانستن گیلان تاریخ جا محدودا بوستی به نیویشتان یونانن ، ایرانن و عربان . که او نیویشتان مئن پیشینیه ا سرزمین محدودا بوستی به دوهیزار تا دو هیزارو پونصد سال پیش . اما ا صد سال مئن ، ایران باستان شناسان و هتویی خارجی باستانشناسان گیلان موختلف جیگانه واکاوی بوگودده و کلی آثار با ارزش و شیگفت انگیز جی گیلان ساکنان اولیه پیدا گودده. ا آثار به عونوان ایته مدرک قوی و موعتبر و موستند ، پیشینیه تارئخیه ا سرزمینا خیلی دورتر جی او چیزی که فکر گودیدی نیشان دهه . جی همیه اشان که بوگذریم ا اسناد نیشان دهه که گیلان خیلی قبل تر جی ورود آریایین دارای ایته تمدن و فرهنگی درخشان بو.
تارئخ دانان ، دوران قبل تاریخا بر اساس انسان فعالیتان چاگودن ازارا واسی ، به دو تا دوریه عصر سنگ و عصر فلز تقسیما کونیدی.
باستان شناسان اگر چی درباریه زندگیه آدمان گیلان سرزمین مئن قبل تاریخ شکی نداریدی ولی درباریه اون که اوشان چطوری وارد ا سرزمین ببوستیدی ، و اوشان نحویه زندگی چطوری بو جای سئوالان و پورسشان زیادی نهه.
باستان شناسان خوشان کاووشانه مئن به آثار کمی جی سنگ دوره بر بخوردیدی ویشتر لوازم پیدا ببوسته گیلان سرزمین مئن مربوط به ، به فلز دوران ( ویشتر از آهن دوران) . با همیه ا اوضاع و احوال بر اثر آثار و چیزهایی که وجود داره جا پای حضور اینسان گیلان مئنا شا جی سنگ دوران دونبالا گودن.
باستان شناسان اعتقاد داریدی عصر سنگ مئن ، دریای کاسپین نواحی جنوبی مئن ، حیوانانی چون : گاب ، گوسفند ، بز ،خوک ، آهو ، غزال ، خر وحشی ، شاق شاقی و صدف شکار بستدی بعدنان جی 1000 سال قبل علاوه بر ا حیوانان ماهیان و پرندان هم به غذای اینسان ایضافا بوستده.
جی بین باستان شناسان ایرانی - ژاپونی کشفیان شا به کشفی که دو تا محوطه مئن مربوط به 10 تا 16 هیزار سال قبل میلاد ناحیه آمارلو مئن (روستای خل وشت و اسکابن) یاد گودن.
فلز دوره
با گوذشت هیزاران سال جی سکونت ایسان سرزمین گیلان مئن ، کم کم مردمان ا ناحیه وارد عصر فلز ببوستده . آثار و شواهد زیادی از انسانهای دوران عصر فلز گیلان مئن پیدا ببوسته . ا آثار بیشتر موتعلق به آهین دوره ایسئده . ایتفاقا هه دوریه که نیشان دهه گیلانن قبل ورود آریاین به ایران فلات ، دارای فرهنگ و تمدن بالایی بون .
باستانشناسان خوشانه کاووشانه دورون ، گیلان مناطق موختلف مئن مثل : تالش ، رودبار و دیلمان مئن چیزان فراوانی مانند سفالی ظرفان انواع ظرفان سنگی و مفرغی انواع و اقسام سلاحان مانند کارد ، خنجر ، گرز و پیکان و کلی وسایل خانه و حتی سوزن کشف بوگودده. که بعضیشان ماله 2000 سال قبل میلاد ایسئده.
گیلان باستان دوران مئن
مادان دوران
هیزاریه دوم قبل میلاد ،قومان و قبیلانی که نواحی جنوبیه دریای کاسپین مئن زندگی گودیدی ، با موهاجرت و تهاجم آریایی قومان مواجه ببوستده ا قومان که ایران فلات نواحیه شومالی مئن زندگی گودیدی به خاطر تغییر گودن آب و هوا و زیادا بون سرما ، و زیادا بوستن جمعیت و پیدا گودن چراگان تازه ، به طرف اطراف دریای کاسپین سرازیرا بوستده موهاجرت آریائیان به طرف گیلان و مازندران جی اوایل هیزاریه دوم قبل میلاد ، جی راه ورارود (ماوراالنهر)و قفقاز صورت بیگیته .ا موهاجرتان که با تهاجم همراه بو باعث تحولات و تغییراتی در زندگیه مردوم ا منطقه ببوسته. قاطی بستن نژادان و روی کار امون پادشاهان و حاکمان آریایی نژاد از موهمترین پیامدان ا موهاجرت بو. ایته از موضوعات موهمی که باید به اون دقت گودن ان بو که قومانی که ساحل جنوبیه دریای کاسپین مئن زندگی گودیدی خوشانه استقلاله حفظا گودده و از اطاعت فرمان آریایی نژادان سر باز زئید. ماد قومان نخستین گروه آریایی بود که بتانستده باختر ایران مئن حکومت تشکیل بدد(701-550 پ.م) جی ا تارئخ به بعد آسیا و اونه مناطق موختلف حتی گیلان تارئخ سر گوذشت تازه ای پیدا گود . بر اساس بینیویشتان تاریخ نویسان(گزنفون ، دیودور سیسیلی و کتزیاس) مادان و قومان ساکن گیلان مئن همیشه دشمنی و جنگ بو و مادان هیچ وقت نتانستده ا قومانه زیر فرمان خودشان ببرد مادان هیچ وقت موفق نبوستده گیلان سرزمینا به خوشان قلمرو ایضافا کوند. کتاب تاریخ ایران کمبریج مئن بینیویشته نها : او بخش جی ماد سرزمین که دریای کاسپین حاشیه مئن نها ایته ناحیه قوی و موتمایز جی ایران خاکا تشکیل دهه که به ایستقلال سیاسی گرایش دیشتیدی. در زماته آرته یس ایته از مادان پادشاهان جنگ سختی بین مادان و کادوسی در گیره. مادان ا جنگ مئن شکست خورده و اوشان سرزمین تازماتی که به دست کوروش دکفه همیشه مورد تاخت و تاز کادوسیان قرار گیفتی. جی موهمترین موارد ماد دوران گیلان مئن موهاجرت قومان سکایی بو به گیلان.
هخامنشیان دوران
جی ا دوران منابع تاریخی مئن ویشتر درباریه گیلان قومان صحبت به میان بومو. ایته جی دلایل موهمه ا کار ان بو که گیلان ساکنان در به قودرت رسیدن و تشکیل هخامنشیان شاهنشاهی دست دیشتیدی و این که قومان آمارد و کادوس ا دوران گیلان سرزمین مئن قودرت زیادی بهم بزه بون.اولین حضور ساکنان گیلان هخامنشیان تارئخ سیاسی مئن ، واگرده به زمات براندازی ماد دولت.زماتی که کوروش جی طرف ماد دولت برای مذاگره بوشوبو گیلان مئن جز طرف اوشان تحریک ببو ماد دولتا سرنگونه کونه.
تاریخ نویسان باور داریدی که کوروش جی کادوس سرزمین نقشیه حمله به هگمتانه کشه و با یاری کادوس و آمارد قوم که از دوشمنان ماد بون به اویه حمله کونه. بعد از نابودی ماد کادوسان و آماردان هتویی موتحد کوروش مانیدی.
گيلان در زمان های دور شامل وسعتي از كنار اردبيل و خلخال در مغرب تا كلاردشت در مشرق بود كه خاك آن از سوي شمال به دريا و از جنوب به شهر قزوين مي رسيد و اين وسعت گاه گاه به سبب عوامل سياسی و يا اجتماعی كم و يا زياد مي شد .
در قرن های اوليه ي پيش از ميلاد ، اين خطه مسكن اقوام مختلف از جمله كادوسی ها و كاس ها بود. طبق نوشته اوستا ، آريايی ها در مسير مهاجرت خود ، به تعبيري (( ورن )) و ((مازن)) يعني گيلان و مازندران را نيز به متصرفات خود اضافه نمودند و با ادغام نژادي با مردم اين سرزمين ، موجب پيدايش تيره هاي مختلفي از جمله گيل و ديلم دركناره هاي دريای خزر نشد كه گيل ها دركنار دريا و ديلم ها دركوهستان زندگي مي كردند .
هيچيك از ساكنان منطقه ، نه كاس ها ، نه آريايي ها ، نه كادوسي ها و نه آماردها كه درعمارلو و حاشيه ي سفيدرود زندگي مي كردند و جنگجوترين طايفه غير آريايي بودند ، هرگز به اطاعت سلسله ي پادشاهان پيش يا بعد از ميلاد در نيامدند ، به طوري كه درهيچكدام از كتيبه های رسمي پادشاهان ايران ، شرحي كه دليل تابعيت آنان باشد ، ديده نمي شود . طبق نوشته ي نولاكه ، نه كادوسيان از هخامنشيان اطاعت مي نمودند و نه در دوره هاي بعد مردم ناآرام ديلم كه در سواحل غربي جنوب درياي خزر مي زيستند خود را مطيع ساسانيان نمودند.
گيل ها دراوايل سده ششم پيش از ميلاد نيز به استقلال زندگي مي كردند . آنها طبق تقاضاي كوروش هنگام محاصره ي بابل ... (ادامه مطلب)
.
.
خب راس گه دِ...یا تی دست تره درازِ کون غذا دوکون بخور یا مره فَدن که نَتَنم اَن کولی و ماهی شورِ جا بگزرم...خایم تره سیر بخورم تا زواله خواب بوکونم....
خب هَسَ یا دست برسان یا فرسان...
لطفا هر خاطره ای در مورد این تصویر دارید را در قسمت نظرات برای ما ارسال نمایید.
تومونِ کوتا بندَ مونی ، هرچی توشکه زِنی ، کوتا ترا بنی.
بند تنبان کوتاه را می مانی ، هرچه قدر گره می زنی ، کوتاه تر می شوی.
دار هرچی ویشتر با باره ، اونه سر جیرتر هنه.
درخت هرچه بار بیشتری بیاورد ، سرش پایین تر می آید.
شآله ، آدم خور چاگودی؟!
از شغال آدم خر درست کردی؟!
خودا شمشیر همیشک تیجه.
شمشیر خدا همیشه تیز است.
کولا سر شی بو ، بشوی پا شی بَبوی؟
کلاه برای سرِ بود ، رفت شد برای پا؟
کلن هم سر ، کورون هم چوم.
سر کچل ها مانند هم ، چشم کورها مانند هم.
کرک؟! گله جیک ندنم ، مره بوخونی.
پرنده؟! من حتی جیرجیرک خاکی هم ندارم که برایم آواز بخواند.
کاس لک ، یکته جی هندوآریاییون لک ایسه که آرییاییون نژاد امره خویشی دنه. گرچی امه تاریخ نیویسون و منتقدین خیلی شون غربیون گب واور کونن ، دریغ که اوشون خوشون رشک و حسادت امره خوانن ای سرزمین دیباره تمدونه خدشه دار کونن. یکته علت جی که اوشون کاسیون غیر آریایی دونن اینه که نخوانن آرییایون تمدون ای سرزمین مین ریشه دار ببی و خوانن بوگون که آرییایون تنها 4000 سال اره قدمت و پیشینگی دنن. مو هسه ایشون گبون و ایشون دروغون گونن اگر جایی غلط بوتم مه بوگوین یا پاسوخی مه دشتین بدین:
1- کاس یکته سپی نژاد بود. آدمون سپی نژاد دوته خلا برخ بنن.
آ) یکته نژاد ، سامی نژادون ایسن که عربون و عبریون و تونیسیون و فینقیون و مصریون (و قبطیون ) مراکشیون و... ای دسته بشمارده بنن.ایشون گتِ ِ زمین کلسیا خورخوس آفریقا جی بو که انیک انیک پخش و پلاوه بون.
ب)هندوآریاییون؛ که یونانیون و ژرمنو و ایتالیاییون (ارواپاییون نژاد) ، آرییاییون (پارتی ، سکایی ، پارسی ، کاسی ، مادی ، ...) هندیون و سومریون و ... جز ایشون بنن.
خو اگر کاسیون سپید نژاد بون پس یکته جی ایشون دوته جی خواه برخه بوبو بون و امه کاسیون تمدون و فرهینگ ای دوته سپی نژاد امره قیاسه کونیم کاسیون تمدون و آداب و رسوم سامی نژاد امره همخوونی ندنه و ایشون واورون هندوآرییایون خیلی نزدیک ایسه. روی دیگر جی ای که کاسیون و بین النهرین لکون امره که خیلی شون سامی نژاد بون موشکل دشتن و همش اوشونه امره کالنجار کَدَرِ بون.چه گیلون کاسیون و چی کردستون زاگرس کاسی همش اکدیون و آشوریون امره جنگسه دره بون و آشوریون شاهون سینگ بینویشته مین ، کاسیون نوم بردن که هیچ گا تسلیمه نوبون و خوشون مرزه دیفع بُودن.
روی دیگر جی تمدون کاسیون مین بوت و بوتپرستی ننه بو در حالی که بین النهرینون بوت پرست بون و ای تفاوت آیینی کاسیون و سامیون امره ازمیت دنه.پس کاسیون جز هندوآرییون نژاد بون.
2-اما اینی کی گونن کاسیون آرییایی نبون اینه واسی مو سووال دنم که هیشکی مه جواب ندنه.
*آیین:یکته ای که گیلون مینم ایزد مهر پرستش بونه بو که یکته آرییایی ایزد ایسه.گاو نشون قودرت بو و باستان شناسون و تاریخ شناسون دونن که گُوو نماد ایزد بهرام ایسه و ایزد بهرامم ، ایزد جنگاوری. گیلون باستان مین جام گُو پیدا چاگودن و واور دشتن که اگر اونه مینه اُو یا هرچی که فوتوشن گو زور یا ایزد بهرام زور اوشونه منتقله بنه که اینم آرییاییون واورون و اعتقادات امره نزدیکی دنه.
بعد ای که آرییایونم یکتا پرست و زرتشتی بوبون باره اوستا مین بومه که مازندرون و گیلون (ورنا) مردومه سرزنش گودن که آرییاییون قدیمی دینه سر بمونسه بون و اینم خودش نشونه دنه که آرییایون و کاسیون یکته ریشه و آیین دشتن و اوشنه خویشاوندی نشون دنه. پس کاسون اعتقادات آرییایون امره هم خوونی دشت. ولی مو الون شِنن صنایع و مردومونه چاگوده دستونه سر:
** صنایع: مو شیمه چنته عکس جی کاسون(گیلون باستان) و آرییایون تمدونه شیمه به ننم که شمه اوشونه شباهت بینین:
آرییایون:
گیلون باستان(کاسی):
صنایع مین شباهت یا دسته کم اننِیکم شباهت دنه که خیلی معترضه بنن که چره ؟ چه ربطی دنه شاید یکته جی ای لکون خوشونه صنعت دیگر دسته جی یاد بیته بون .باشد امه قصد جنگ ندنیم ولی در جواب گونیم که چتو بنه که الون زبانشناسی گونه که گیلکی یکته جی قدیمی ترین زوون ایسه که بازمانده هو کاسیون زوون جی ایسه و از طرفی خیلی امه واجه وون پارسی باستانه امره شباهت دنه و یا امه دستور زوون بازمانده جی باستانی زوونون ایسه. پس اگر کاسیون آرییایی نبون و آرییاییون ایرون بومی نژاد نبون ، کاسون گیلون و ایرون خورخوس مین بومی نژاد و آرییایون امره خویش بون.
درهر صورت کاسو یکته سپس نژاد بون و اگر جزی آرییاییون نبون اوشونه خویشاوندون بون که ایشونه قدمت پیش چن پونزه هزار سال ایسه.
مــــوارک ببـــی نـو ســـال و نــــو روز
امه به خوش ببی ای ساز و ای سوز
1588 گیلکی موارک ببی
شیمه نوروچ موارک ببی
آ-ا
آرنگ : کوهه نومی ایسه ایشکورات مین.
ارغش(ارگاش):دیباره نومی ایسه،باستونی شاهون گیلون .
اسفان
اسوار، اسفار
اشاکید:دیباره نوم، باستانی شاهون جی.
اشتاد:دیباره نوم
افرا:جنگلی دارون جی.
افراشته : امه گیلک سُرا شاعیر نوم.
آلندا : دیباره نوم ، باستانی شاهون جی.
امینا ، امین
انوز : دیباره نوم ، گیلون فرمونروایان جی.
اوجا: دارون جی. پاسوخ
اوخان: پژواک
ایجگره: فریاد
ایلشام: دیباره نوم ، سردارون نوم جی.
ب
بازان: دیباره نوم،سردارون نوم.
باو: دیباره نوم، باوندیون سلسله هی نومه هیته ببوکه.
باوند: دیباره نوم، باستانی شاهون جی.
بکران: مرداویج سردارون جی بو. بنجاسپ: سرادرون جی.
بُندار: سردارون نوم جی. یکته گیلکی شاعیر نومم بو.
بویه:آل بویه بونیانگوزار پیر.
پ
پادوسبان:دیباره نوم، پادوسبانون سلسله هی نوم جی هیتن.
پاموج:راه پیما،همپا
پشنگ: دیباره نوم، پادوسبانون سلسله جی.
پلیام، پلیم: گیا نومی ایسه که رشت اطراف شوند گونن.
پوردیل: پور دیل و یارش ادم
پورگیل: دیباره نوم:سرادارون جی.
ت
تالجین : دیباره نوم، سردارون جی.
تام : فارسی مین بنه آرام،ساکت.
تجاسب : فرمانروایون جی،سلسله ی تجاسبی هی نومه بیته ببوکه
تکیدار:دیباره نوم، سردارون جی.
توکا : پرنده نومی ایسه کاکلی سرتکون جی. تیدا : دیباره نوم ، سردارون جی.
تیرمزن : دیباره نوم.
ج
جستان : دیباره نوم ، جستانیون سلسله نومه هی نوم جی بیتن.
جیمرو: سورخه رو، بله رو. جیم فارسی مین جرقه و آتش اخگر منا دنه.
جیگلی: فریاد – ژگره ، ژگله : امه گویش بیه پیش مین جیغ منا دنه.
جوانگول: جوانی که گولخ مونه.
چ
چارخو: پرندگونی گونن که نیزار ورجه زیندگی کُنن.
چیران : جیگا نومی ایسه.
چیکا : پرنده نومی ایسه.
خ
خجیران : فارسی خوب ها بنه.گرچی بیه پیش مین گونن خورومXurom هژیر Haghir هیژران
خورزاد: دیباره نوم.پادوسبانی شاهون نوم جی.
خورکیا : دیباره نوم ، شاهون کیایی نوم جی بو.
خورگام :جیگا نومی ایسه.
خوندش : پژواک ، دخان ؛ خواه خوندن ریشه جی ببی.
خیلو : دیباره نوم.
د
دابو : دیباره نوم، دابوان یا دابویه سلسله هی نوم جی بیتن.
دابویه : دیباره نوم، گاوباره پسر باستان شاهون گیلون جی.
داتا: جی باستانی شاهون.کوروش شاه زماتین.
داره :داسی ایسه برنج وابیین واسی.
دامون:جنگل
دردان: دیباره نوم.
درفک: یکته جی پیله ترین گیلون کوهون.
دفراز: تکیه گاه.
دکیه: دیباره نوم
دلفک : [وگرد بوکونید هو درفکه.]
دوباج : دیباره نوم، گیلون فرمانروایون نوم جی.
ر
رشاموج: دیباره نوم ، سردارون جی.
روخون : هو رودخانه.
روزمان : دیباره نوم ، سردارون جی.
ز
زربین: کوهی سرو گونن.
زرمان: دیباره نوم ، سردارون جی.
زرهوا
زریزاد
زمانا ، زمان: گرچی در اصل گیلکی مین گونن زمات یا زِمِت
زهار=ژهار=ژیهار:فریاد
زیار: دیباره نوم .
ژ
ژگره : [وگبد:جیگره ، ایجگره]
ژیهار : [وگبد: زهار]
ژیویر : فریاد
س
سالوک : دیباره نوم ، جی فرمانروایون.
سرخاب
سلیم:جی پرندگون
سوخرا : دیباره نوم.
سورخانی : بیه نومی ایسه گیلون و مازندرون مرز مین.
سوریل: دیباره نوم ؛ جی سردارون.
سیالک: پرسیاوشان، گیاهی ایسه دارویی.
سیاه گیل : دیباره نوم.
سیلاک: توند وارون. زیاده وارش گونن.
ش
شاه میران:دیباره نوم
شراگیم:دیباره نوم
شرفشاه: خوداشناس کس و گیلکی شعرگوتن کس،سده هشتم هیجری مین.
شرمزن:دیباره نوم
شروین:دیباره نوم
شیراسفار: دیباره نوم،سردارون جی. شیر اسوار
شیردیل: شجاع ، پر دل؛ با دل شیر
شیر زیل : دیبراه نوم،سده ی چاروم هیجری.
شیرج دیباره نوم ، سیلسله ی کاکوان جی.
شیرود: روخونه نومی ایسه تونکابن مین. جیگه نوم.
شیرویه: دیباره نوم
ف
فاراب:جیگه نوم، یکته جی عمارلو تکه وؤن.
فرخان: دیباره نوم
فرشوازگر: دیباره نوم، گیل پور گیلان شاه پسنوم.
فولوغ: یکته گول آتش
فیروزان: دیباره نوم، گیلون فرمانروایون.
ق
قارن: کارن، غارن، گیلون باستونی شاهون.
قاینا: قانع
قهران: غهران، دیباره نوم.
ک:
کادوس: دیباره نوم، گیلون باستونی لکون.
کارکیا: دیباره نوم، کیاییون پسنومون جی(کی بنه پیله کس، فرمونروا)
کارن: هو قارن.
کاسک: دیباره نوم.
کاکو : دیباره نوم، سلسله کاکوان جی بیته ببوکه.کوهی نومی هم سیاکل اطراف ایسه.(کاکو گیلکی مین بنه دایی ، عمو- کاکوی،کاکویه)
کاکوان
کاکوشاه: دیباره نوم
کاکوی:دیباره نوم
کاکی: دیباره نوم، سردارون جی، ماکان پیر
کالنجار: دیباره نوم، غریب شا معروف نوم ایسه.
یکته جی گیلون قدیمی آیینون که گیله مردی کشتی امره توشکه خونه. چره که ای لافندبازی دیباره مین گیله مردی کوشتی امره یکته بو ینی گیله مردی نمایشی حرکات بو که گیله مردی کوشتی گیرون انجام دان.
-آتش بازی
- اینه تاودانی
- اینه تکم
- چارشنبه سوری
- خرس بازی
- خیمه شو بازی
- رابرچره
- عروس گوله ی
- مرغونه جنگ
- نوروزی خوونی
- واخوری
- وره دگنی
گیلون نمایشی مزوؤن:
- کشتی گیله مردی
- لافند بازی
- نقالی(گوسانی)
- ورزاجنگ
ورنا نومی ایسه اوستا (مزدیسنویون آسمونی نسک) مین که گیلون سرزمین اطلاق بُده.
«چهاردهمی خورؤم کشور و سامؤنی که مو - اهوره مزدا - بیافریم «وَرِنَ» چارگؤشه بو که فریدون - اژی دهاک کوتنه کس - اؤره بزاسته بوبو.- اوستا ، وندیداد،فرگرد یکم، بند18»
گرچی اوستا مین امه مردمونه پیرو دروغ بنویشته ولی خو امه اوتوری که مقدونین و اربون و مغولون و روسون جلو امه سرزمین جی دیفاع بُدیم کیانیون شاهون جلو نی امه سرزمین دفاع بُدیم. البته امه که زرتوشتیون جلو دفاع بدیم و اوشون دین زور شمشیر امره قُبیل نُدیم کمکمی امنم مزدیسنا دین پیروی بدیم نه زور امره بلکن امه اختیار و خواست امره هیتو که اربون سر فرود نردیم ولی بد موسلمونَ بُیم.
ای وؤته خرده اوستا جی بیرون هکشیم:
«زور بدهاد ته ای هوشبام(سو ورچهِ،سو دفر)هینه واسی اونهِ او پیله تر همه جیِ او اورمزدا امه سرور و پیله ترهِ برگزیم سرنُگونیهِ پتیاره اهریمنِ واسی، سرنگونیِ دیو خشم خونی کاراَوزارِ واسی ، سرنوگونیِ مازندرون دیوون واسی ، سرنوگونیِ وَرِنَ *همته دیوون و دروغپرستون واسی. »
«خرده اوستا،هوشبام/2»
* ای فقره یسنا 27 فقره ی 1 جی ویته ببوکه - فقره ی 32 هرمزدیشت هم نیگا بوکونید.
اما مازندرون دیوون و ورن دروغپرستون که او زمون(زمات) هله به دین دیباره آریاییونِ بُمُونسه بُن دیوون و آریایی خودایون سیتایش گودن.تونین به جلد اول یشت س 57 و جلد دووُم س 75 وَگَرد بوکونید.
1-خورده اوستا، ابراهیم پورداود تفسیر.
ای گاشوماری که گیلون مین رواگ دَشت هیزاروششسد سال پشی جی شرووَ بو.آغاز ای گاهشوماری برابری کونه
17 مورداد امره که گیلون مین مردم باج و گزیت بیتنی همراه بو.
نوروز بل یکته امی دامیشک آیینون ایسه ولی ای آیین فقط گالشون (کوف نیشین گیلکون ِ بیه پیش)مئن رواگ دشت
ینی دیلمان و رودبار و گیلون ِ پی(جلگه) مئن رواگ ندشت، و فقط گیلون کوف کلات مئن و ، کوهستان شون ِ گیلکون ای رسم و آیین دشتن.
گالشی گاشوماری ایصطلاحات
شمال:کلسیا kalsiya
جنوب: نسا،نسومnasum
شرق:خوراسون،خورتوxurtow،افتو ویریسaftowviris
غرب:افتوخوسaftowfuxus،خورخوس
**************************
شوshow:شب
روچroch,ruch:روز
امرو:امروز
دیرو:دیروز
شبونه سرshabone sar: شبانگاه
چمالیم chamalim: دم غروب ،مغریب رووشن و تاریکی ،سورخ و سیا آسمون مغریب دمه گونن
پس چم pas chem: غروب،غروب دم
سوب،سوانیسرsvanisar:صبح دم
چاشتchasht:ظهر
ورچاشتvarchasht:عصر
شووانه روزshovae ruz: شبانه روز
افتوواچینaftowvwchin:غروب
افتوفوتوaftowfotow:طلوع
**************************
بهار:وهار
تابستان:تاوسونtawvason
پاییز:پئیز
زمستان:زمستون،زمسونzemeson
۱-نوروزما(نوروز بل «آتش») ۱۷ مرداد تا ۱۵شهریور
۲-کورج ما ۱۶شهریور تا ۱۴ مهر
۳-اربه ما ۱۵ مهر تا ۱۴ آبان
۴-تیر ما ۱۵ آبان تا ۱۴ آذر
۵-موردال ما ۱۵ آذر تا ۱۴ دی ماه
۶- شریرما ۱۵ دی تا ۱۴ بهمن
۷-امیرما ۱۵ بهمن تا ۱۴ اسفند
۸-آ ول ما ۱۵ اسفند تا ۲۰ فروردین
۹-سیاما ۲۱فروردین تا ۱۹ اریبهشت
۱۰-دیا ما ۲۰ اردیبهشت تا ۱۸ خرداد
۱۱-ورفنه ما ۱۹ خرداد تا ۱۷ تیر ماه
۱۲-اسفندارما ۱۸ تیر تا ۱۶ مرداد ماه